چرا افراد باهوش عاطفی قانون را می پذیرند؟ مرکزیت مجدد

من نقل قول جالبی از یک کارآفرین خواندم روز گذشته در توییتر:

من نمی‌خواهم بازار را فتح کنم.
من نمی‌خواهم بر بخش‌ها تسلط داشته باشم.
من نمی‌خواهم چیزی را مختل کنم.

من فقط می‌خواهم پول درآورم، مشتریان فوق‌العاده موفقی داشته باشم و زندگی‌ام را با شادی زندگی کنم.

اجازه دهید دقیقاً قاعده جدید کردن را مشخص کنیم، و چگونه می‌تواند به شما کمک کند بهتر کار کنید و بهتر زندگی کنید.

(اگر قاعده تمرکز مجدد ارزشی پیدا کردید، ممکن است به دوره کامل هوش هیجانی من علاقه مند شوید — که شامل ۲۰ قانون دیگر است که به شما کمک می کند هوش هیجانی خود را توسعه دهید. . کلاس دوره را اینجا ببینید.)

قاعده جدید کردن شامل وقت گذاشتن برای اهداف، ارزش‌ها و اصول کلیدی اصلی خود را مجدداً تأیید کنید – حتی اگر ممکن است آنها را به صورت مکتوب فهرست کنید – و سپس از آنها به عنوان مرکزی برای کمک به تمرکز افکار و احساسات خود استفاده کنید.

این امر ضروری است، زیرا ما توسط نویز زیادی احاطه شده ایم. صداهای بسیار زیادی به ما می گویند که چگونه باید فکر کنیم یا چه کاری باید انجام دهیم. وقتی نوبت به راه اندازی یک کسب و کار می رسد، به راحتی می توان فراموش کرد که موفقیت برای هرکسی معنای متفاوتی دارد. و حتی راحت تر قربانی تعاریف دیگران از موفقیت شوید.

اما با صرف زمان. باید دوباره تاکید کنید و آنچه را که برای شما مهم است بنویسید – در صورت امکان با قلم و کاغذ، نه فقط با صفحه کلید – نمی توانید سرعت خود را کم کنید و افکار خود را به مرکز خود بازگردانید. و روانشناسی به ما می آموزد که کنترل افکارمان به ما امکان می دهد تا اندازه ای بر احساسات خود کنترل کنیم. بنابراین، قانون جدید کردن به ما کمک می‌کند تا آنچه را که نوشته‌ایم درونی کنیم و یک چرخه مثبت از تفکر و احساس ایجاد کنیم که با ارزش‌ها و اصول خودمان همخوانی بیشتری دارد.

این را چند سال پیش، هنگام نوشتن EQ Applied: The Real-World Guide to Emotional Intelligence. من مطمئن نبودم که تمرکزم باید کجا باشد. آیا باید روی کمک به افراد تجاری، مانند مدیران و رهبران تیم تمرکز کنم؟ یا باید بیشتر روی جنبه “شخصی” EQ تمرکز کنم – درک و مدیریت احساسات در خانه، با خانواده و سایر روابط؟

از منظر تجاری، مشاوران و سایر کارشناسانی که با آنها کار کردم به من توصیه کردند که یکی از این دسته‌ها را انتخاب کنم و به آن پایبند باشم.

اما نکته اینجاست: اهداف من با اکثر شرکت ها یکسان نبود. من نمی‌خواستم تا آنجا که ممکن است بزرگ شوم. من نیازی نداشتم یا حتی نمی خواستم میلیونر شوم. من فقط یک کسب و کار سالم می‌خواستم که از خانواده‌ام حمایت کند، به من اجازه دهد زمان بیشتری را با خانواده‌ام بگذرانم، و به من این شانس را می‌دهد که کاری را انجام دهم که از آن لذت می‌برم – درس‌های بی‌شماری از هوش هیجانی را که آموخته‌ام و به آن ادامه می‌دهم منتقل کنم. -با هرچه بیشتر مردم، در هرچه بیشتر زمینه‌های ممکن.

از قانون جدیدتر استفاده کردم تا به من یادآوری کنم که چه چیزی اهداف شخصی و کاری من بودند، بنابراین می توانستم از آنها برای هدایت تصمیماتم استفاده کنم. در این مورد به معنای نادیده گرفتن کارشناسان بود.

این انتخاب درستی بود. به هر حال، زندگی کاری و زندگی خانگی بسیار در هم تنیده شده اند و من نمی خواستم روی یکی تمرکز کنم و دیگری را کنار بگذارم.

از سوی دیگر، روابطی که خارج از محل کار ایجاد می کنید، پتانسیل بسیار بیشتری برای غنی سازی و غنی سازی دارند. شما را برآورده کند مربی اجرایی شین والاس. “هرچه بیشتر بتوانیم با استفاده از EQ رویارویی با چالش‌ها در محیط کار تمرین کنیم، نسخه‌های بهتری از خودمان در زمانی که واقعاً مهم است در خانه ظاهر می‌شویم.”

این عالی نیست؟ و به هر دو صورت کار می‌کند… وقتی دائماً تلاش می‌کنید تا بهترین نسخه از خود برای خانواده و دوستانتان باشید، بهترین نسخه را نیز به کار خواهید برد.