فرزندپروری می تواند به رهبران چیزهای زیادی در مورد رهبری بیاموزد، نه آنچه شما احتمالا فکر می کنید
فرزندپروری می تواند به رهبران چیزهای زیادی در مورد رهبری بیاموزد، نه
آنچه شما احتمالا فکر می کنید
در دهه ۱۹۶۰، دیانا بامریند، روانشناس رشدی و بالینی متوجه چیزی ساده و ظاهراً واضح شد. بامریند در تحقیقات خود به دنبال بخش تجارت نبود. او مستقیماً رهبران یا رهبری را نیز در نظر نمی گرفت. او در حال تحصیل فرزندپروری بود. با این حال، مشاهدات او به سازمانها و رهبران آنها به در دوران پرتلاطم امروزی شکوفا شوید.
نوع سومی وجود داشت که بامریند آن را والدین مقتدر نامید. این نوع والدین دائماً به دنبال تعادلی از تقاضای زیاد و پاسخ زیاد، به علاوه چیزی بیشتر و مهمتر بودند: اجازه دادن به کودک برای رشد توانایی و خودمختاری فزاینده، و اجازه دادن به رابطه والد-کودک همین کار را انجام دهد. از راه دور، و در مکالمه در مورد انواع فرزندپروری و اینکه کدام نوع مرتبطتر، واقعبینانهتر است و انعطافپذیری جمعی بیشتری را تقویت میکند، پاسخ واضح به نظر میرسد. (این نوع سوم است، والدین معتبر.) با این حال، بامریند دریافت که برای اکثر والدین اینطور نیست. به طور بحرانی، عوامل مشابه و رهبری ضعیف در زمانهای نامشخص، و این عوامل اغلب توسط رهبران ارشد نادیده گرفته میشوند یا نادیده گرفته میشوند. زمان تغییر آن فرا رسیده است.
بامریند در نتیجه گیری های خود به چیزی حتی قوی تر و نادیده گرفته شده اشاره کرد. در نهایت بهترین والدین معلمان هستند. بهترین رهبران هم همینطور. کار آنها ایجاد یک رابطه ثابت نیست که در آن یکی دستور دهد یا نوازش کند و دیگری وابسته شود. نقش معلم سیال است. این یک جستجوی مداوم برای تعادل است. همچنین زمینهای است، و از این نظر، دائماً ناپایدار است. هدفی را دنبال می کند و سپس به هدف بعدی تبدیل می شود. اگر اینطور نباشد، آتروفی میشود (در بهترین حالت)، یا به اختلال در عملکرد تبدیل میشود. هدف فرزندپروری، آموزش و رهبری، توانمندسازی – توانمند ساختن کودک، دانش آموز یا کارمند برای انجام دادن برای خود است، به طوری که آنها نه تنها “انجام دهند” یا دنبال کنند، بلکه برای انجام کارهای بیشتر توانمند شوند. بهتر است، و هر دو را به طور فزاینده ای به تنهایی انجام دهید. به این فکر کنید.
روزی روزگاری، ما افسانهای را در مورد رهبران تبلیغ میکردیم: اینکه میتوانست یک نسخه قهرمانانه وجود داشته باشد که در آن یک نفر وجود داشته باشد. همه را می دانست، ایده می گرفت و هدایت می کرد. این هرگز واقعاً درست نبود، با این حال این نسخه از رهبری یک دروغ مطلق در دنیای پیچیده، دائماً در حال تغییر و نامطمئن است. وظیفه رهبری به سادگی خیلی بزرگ است. سرعت تغییر به سادگی بسیار زیاد است. دقیقاً به همین دلیل است که رهبران باید به دیگران آموزش دهند و آنها را برای رهبری پرورش دهند.
تعداد بسیار کمی از رهبران واقعاً مایل به انجام همه این کارها هستند. و تعداد بسیار کمی از کارمندان مایلند در کار خود به سرعت بگذرند و هرگز احساس تسلط یا تأثیرگذاری نداشته باشند – به غیر از احساس استقلال و مشارکت خلاقانه. به همین دلیل است که بینش به ظاهر ساده بامریند بسیار قدرتمند است. سه نوع از والدین او به رهبران آزمون تورنسل و راهنمایی میدهند که چگونه در این لحظه رهبری میکنند و چگونه میتوانند در آینده به طور مؤثرتری رهبری کنند. تاکید او بر تدریس به عنوان نقش اصلی نه تنها برای رهبران ارشد، بلکه برای هر کسی که رهبری را برعهده دارد، اساسی است. تیپهای او کمتر الگو هستند و بیشتر به چشماندازی برای رهبران هستند تا ارزیابی کنند که چقدر به رهبری اجازه میدهند تا در کل سازمان گسترش یابد و چقدر به دیگران اجازه میدهند تا در اقدام جمعی و فرهنگی شرکت کنند. رهبری مؤثر است.
بامریند دریافت که والدین، تا حدی به دلیل ایجاد تعادل بین خواسته و پاسخگویی، به سمت افراط والدین خودکامه یا سهلگیر میلغزند. ادامه دارد و سخت است رهبری کردن هم سخت است. رهبری، به معنای جمعی و فرهنگی، کاری چالش برانگیز، همیشه در حال تکامل و انجام نشده است. به همان اندازه که این حقایق سخت به نظر میرسند، رهبران و سازمانها به سادگی نمیتوانند خود را گول بزنند که یکی از افراطهای دیگری – بیش از حد اقتدارگرا یا بیش از حد سهلگیرانه – راهی برای خروج یا راهی به جلو در این فرار، نامطمئن، پیچیده، و محیط کار مبهم این نابهنجاری جدید ماست و زمان آن فرا رسیده است که درسهایی را یاد بگیریم که چگونه میتوانیم محیط و رهبری را به نفع خودمان کار کنیم.
بسته به ۱ کلمه ساده کاهش می یابد