عمومی

تلاش برای بهترین ماه فروش من

تلاش برای بهترین ماه فروش من

روز ۱

این دو ایمیل قبل از ظهر روز دوشنبه ارسال می شوند. یکی علاقه به داستانی را که درباره سفر به داکوتای شمالی خواهم نوشت، تایید می کند. دیگری به من یک وظیفه ناخواسته را پیشنهاد می کند تا در مورد روابطی بنویسم که پس از اینکه یک سرباز بازنشسته که از اختلال استرس پس از سانحه رنج می برد، قلب بنفش خود را برای یک راننده نسکار فرستاد، شکل گرفت.

این دو معامله در ۲ ساعت و ۱۴ دقیقه فروخته می‌شوند، بیش از نیمی از دستمزد معمولی یک ماه برای نویسنده‌ای مستقل مانند من است. بعد از اینکه به سردبیرم در SUCCESS در مورد صبح عالی می گویم، او از خود می پرسد که بهترین ماه من چه بوده است. او می پرسد که آیا می خواهم از امروز به عنوان سکوی پرشی استفاده کنم تا سعی کنم آن را شکست دهم و در مورد فراز و نشیب های مسیر بنویسم.

پردرآمدترین ماه شغل من به عنوان یک فرد انفرادی سپتامبر ۲۰۱۵ بود. من ۱۴۷۷۲ دلار درآمد داشتم. من از آن زمان تا به حال به این فاصله نزدیک نشده ام. من به فهرست ایده های داستانم نگاه می کنم و غوغاها از بین می روند. من راهی برای رسیدن به هدف بزرگ خود یعنی ۱۴۷۷۲٫۰۱ دلار نمی بینم.

به سردبیر می گویم که به هر حال چالش او را می پذیرم.

روز دوم

ساعت ۴:۴۰ صبح است و من نمی توانم بخوابم. قرار است شکست بخورم، که خیلی برایم مهم نیست، اما مهم است که در انجام کاری که از آن متنفرم شکست بخورم. احساس می کنم قبول کردم به مدت یک ماه هر روز به دندانپزشکی مراجعه کنم. من عاشق نوشتن داستان هستم، اما از فروش آنها متنفرم.


“برای اینکه بهترین ماه خود را داشته باشم، باید خود را نه به عنوان مرد درمانده روی سیم، بلکه به عنوان خلبان ببینم.”/


صبر کنید. آن را خراش دهید. من عاشق فروش هستم من از تلاش برای فروش متنفرم.

من قول می دهم که ۸۰ ساعت در هفته کار نخواهم کرد یا ۶۰۰ داستان ارائه نخواهم داد. من نمی‌خواهم این کارها را درازمدت انجام دهم، بنابراین آنها را کوتاه‌مدت انجام نخواهم داد. من می‌خواهم هر موفقیتی که در این ماه دنبال می‌کنم، قابل تکرار باشد. من می خواهم هنوز خودم باشم، فقط بهتر. تنها راه رسیدن به ۱۴۷۷۲٫۰۱ دلار این است که خودم را وادار کنم عمدی باشم، شک و تردیدها را ببلعم، شانس‌هایی را که معمولاً انجام نمی‌دهم را بپذیرم و قوانینی را که معمولاً دنبال می‌کنم زیر پا بگذارم.

من داستان خود را فهرست ایده‌ها و طوفان فکری باز می‌کنم.

روز ۳

من به پت، دوست فروشنده که یک مربی ارزشمند برای من بوده، تماس می‌گیرم. من در مورد این جستجو به او می‌گویم، و او به من می‌گوید که از آن برای پر کردن خط لوله‌ام استفاده کنم، توصیه‌ای که ۵۷ میلیارد بار به من داده است.

وقتی او از کلمه pipeline استفاده می کند، به فیلم Air Force One فکر می کنم. در پایان، هریسون فورد (با بازی رئیس جمهور) در حالی که در هوا پرواز می کند، از یک طناب فلزی پشت یک جت آویزان می شود. او هیچ کنترلی به عنوان باد ندارد و سرعت هواپیما او را به آسمان پرتاب می کند. این همان چیزی است که من اغلب به‌عنوان یک فرد انفرادی احساس می‌کنم – مرتبط، اما مستعد نیروهای اطرافم.

برای اینکه بهترین ماه خود را داشته باشم، باید خود را نه به عنوان مرد درمانده روی سیم، بلکه به عنوان خلبان ببینم.

مثل یک خلبان، به دوردست ها نگاه می کنم. فقط آوریل است، اما به این فکر می کنم که خط لوله من همیشه خالی باشد – از اواسط دسامبر تا اواسط ژانویه. اونوقت چی میتونستم بنویسم؟ پاسخ: داستانی برای یک مجله پیش نمایش فصل بیسبال که گهگاه برای آن نوشته ام. سال گذشته ایده‌ای داشتم، اما مهلت مسابقه خیلی دور بود، کارهای دیگری برای انجام دادن داشتم و آن را به تعویق انداختم. وقتی بالاخره به مسابقه رسیدم، خیلی دیر شده بود.

من آن اشتباه را تکرار نمی کنم. من زمین را می فرستم. اینکه سردبیر داستان را بخرد تقریباً دور از ذهن است. هدفمندی نکته است. این فکر مثل یک رعد و برق به من برخورد می کند، اولین مورد از سه موردی که در این ۳۰ روز خواهم داشت: فروش عمدی به من کنترل می دهد.

روز ۸

تا اینجا، خیلی خوب است. هنوز پاسخی در مورد داستان بیسبال وجود ندارد، اما من با چهار مورد دیگر موافقم. من دو تا از آنها داشتم اما فروخته شد و سومی سیبی بود که منتظر چیدن بود. با روحیه عمدی، ایمیل های مستقیم و هدفمند نوشت تا آنها را نهایی کند. با ۱۱۵۰۰ دلار در حال حاضر، من شروع به فکر می کنم که این می تواند به راحتی اتفاق بیفتد، و نمی دانم که چقدر می توانم نقطه عطف خود را بیشتر کنم.

روز هفدهم

من نمی دانم در حال حاضر چه اتفاقی می افتد، اما همه به همه چیز بله می گویند. سه روز متوالی داستان هایی را به ارزش هر کدام ۲۰۰۰ دلار فروختم، از جمله داستان بیسبال. برای فروش هرکدام، قوانینی را که معمولاً از آنها پیروی می‌کنم، زیر پا گذاشتم یا آنها را زیر پا گذاشتم.

قسمتی که فروختم درباره کلاه سبزی که در افغانستان چهار گلوله خورد، سه سال را صرف بهبودی کرد و متوجه شدم که رانندگی پورشه او در مسیرهای مسابقه به PTSD او کمک می کند، شایسته توجه است. فروش سه دستورالعملی را که من معمولاً دنبال می‌کنم نقض می‌کند:

  1. به جز در موارد نادر، طرح جدید مشتریان به ندرت ارزش تلاش را دارد. یک ایده مناسب با یک مشتری معتبر بهتر از یک ایده عالی با یک مشتری ناشناخته است.
  2. در یک زمان یک مشتری را بیش از یک داستان مطرح نکنید. دو «بله» بعید است، و بهتر است ایده دوم را برای بعد ذخیره کنید. این امر مخصوصاً برای یک مشتری جدید صادق است.
  3. بیش از یک انتشارات یک ایده را به طور همزمان مطرح نکنید. اولین نشریه دریافت زمین را تایید کرد اما هرگز به آن ابراز علاقه نکرد. بعد از دو هفته آن را به دیگری فروختم. یک ساعت پس از بستن آن معامله، سردبیر اول گفت که می‌خواهد آن را بخرد. مدتها بود نگران بودم که این سناریو باعث شود من احمق به نظر برسم. در عوض نشان داد که کار من مطلوب است. آن سردبیر به من گفت که به صحبت کردن با او ادامه دهم زیرا می‌خواهد با من کار کند.

فروش داستان کلاه سبز من را به ۱۷۸۰۰ دلار سوق می‌دهد—که خیلی از هدفم گذشته است. من تصمیم می‌گیرم که شمارش دو داستانی که باعث هدف من شدند به اضافه داستانی که می‌خوانید، کار را خیلی آسان کرده است. بنابراین من مجموع این سه مورد را به امتیاز بالای قبلی خود اضافه می کنم و به یک هدف جدید می رسم: ۲۰۲۷۲٫۰۱ دلار. هجده روز پیش، به این غیرممکن می خندیدم.

امروز فکر می کنم، چرا که نه؟

روز ۲۴

من با پول خانه بازی می کنم، بنابراین هر کاری را امتحان خواهم کرد، حتی آدرس یکی از بزرگترین ترس من در مورد فروش: بیش از حد آزاردهنده، بیش از حد تهاجمی یا شاید حتی ناامید دیده شوم.

من ماهی یک بار با دوستم مت، فروشنده ای که اخیراً آن را خرد کرده است، ناهار می خورم. او به من در مورد تاکتیک هایی می گوید که از آنها استفاده می کند و من هرگز آنها را انجام نمی دهم. او عکسی را به من نشان داد که برای مشتریانی که ارتباطشان را قطع کرده بودند می فرستد. مرد و زنی است که چوب غول پیکری را به در نگه داشته اند تا آن را بزنند. متن می گوید: “می دانم که شما در آنجا هستید.”

من هرگز آن را ارسال نمی کنم، حتی اکنون. وقتی از او می‌پرسم مرز بین پرخاشگری و مزاحم کجاست، طوری پاسخ می‌دهد که انگار منتظر پرسیدن من بوده است. او می‌گوید: «آن را آزاردهنده تصور نکنید. “ما آن را “پایداری حرفه ای” می نامیم و تفاوت زیادی وجود دارد.”

این رعد و برق شماره ۲ است. من به عنوان یک گزارشگر تهاجمی هستم و باید حداقل به همان اندازه که در حال گزارش دادن داستان‌ها هستم برای فروش داستان‌ها تهاجمی باشم. به دلایلی که نمی‌توانم توضیح دهم، مدت‌هاست که به فروش یک داستان و ایجاد یک داستان جداگانه فکر کرده‌ام. اکنون من به سمت یک رویکرد جامع تر حرکت می کنم.

من راهی برای اعمال برانگیختگی مت ساخته‌ام. من اغلب می خواستم که مشتریان با من قرارداد ببندند – X مقدار داستان در سال برای X دلار. هیچ کس با این کار موافقت نکرده است، بنابراین من از سوال کردن منصرف شدم. آیا مشتری در نیمه راه با من ملاقات می کند — موافقت می کند که تکلیف دیگری به من بدهد بدون اینکه بداند آن تکلیف چیست؟

قبل از این ماه، از ترس این که به من نه گفته شود، این ایده را جدی گرفته بودم. اکنون من در مورد احتمال یک بله هیجان زده هستم.

مشتری هدف مجله کارمند Southwest Airlines است. Southwest با پذیرش ایده های جسورانه که من در طرح پیشنهادی خود به آنها اشاره می کنم، به بزرگترین شرکت هواپیمایی در آمریکا تبدیل شد. نتیجه عجیب: Southwest پاسخ منفی داد، اما مشتری دیگری بدون اینکه من از من بخواهم به تکلیف بعدی ناشناخته متعهد می شود.

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - تلاش برای بهترین ماه فروش من

روز ۲۵

ساعت ۴:۲۲ صبح است، و من دوباره نمی‌توانم بخوابم، البته به دلیل خوبی: تکنیک‌های فروش مختلفی را که امتحان کرده‌ام و سایر تکنیک‌های فروش را که فرصتی برای امتحان کردن نداشتم، بررسی کرده‌ام. هنوز.

هرگز فکر نمی کردم این را بگویم، اما این سرگرم کننده است. نمی توانم بگویم که آیا پس از این ماه این نگرش را حفظ خواهم کرد یا خیر. به مدت شش سال، تلاش برای فروش را نتیجه ناخوشایندی از حضور در گیگ اکونومی می‌دانم. اکنون آن را به عنوان مهارتی که باید تسلط یافت.

من ۲۰۱۰۰ دلار هستم. یک داستان دیگر مرا از هدف جدید عبور خواهد داد.

روز ۳۰

اوه، خدایا. باورم نمی‌شود که این قسمت را بگویم.

«پرهیز از حواس‌پرتی‌ها» در فهرست تغییراتی که در این ماه برای من رخ داده است، نیست. احتمالاً باید اینطور باشد، اما اغلب وقتی حواس‌ام را پرت می‌کنم، ایده‌هایی به ذهنم می‌رسد. هفته گذشته، من گشتم تا ببینم آیا چیز جدیدی در مورد گروه مورد علاقه من، راش وجود دارد یا خیر. این یک اتلاف وقت باورنکردنی بود—آنها یک سال پیش از هم جدا شدند، بنابراین هنوز خبری نیست.

به طور تصادفی با راش کمپ روبرو شدم، یک تعطیلات آخر هفته در استراحتگاهی در پنسیلوانیا برای طرفداران تا دور هم جمع شوند تا در مورد میزان دوست داشتن فیلسوفان بزرگ شمال سفید بزرگ – گدی لی، الکس لایفسون و نیل پیرت صحبت کنند.

احساس می‌کردم یک خرس در مورد هانی کمپ می‌دانم. شروع کردم به خیالپردازی در مورد رفتن به کمپ راش و نوشتن داستان. من مشتاق یک داستان خرده فرهنگ خوب هستم و ویراستاری را می شناسم که به دنبال چیزی شبیه به این است. اما مطرح کردن خرده‌فرهنگی که من به جای عضوی از آن ناظر هستم، بسیار ساده‌تر است، به همین ترتیب من می‌توانم هرچه می‌خواهم درباره خانواده‌ام بگویم، اما شما نمی‌توانید.

قبل از اینکه بتوانم جمله اول یک زمین را تایپ کنم، شک به وجود آمد – شک واقعی، مشروع، وزن ۱۰۰۰ پوندی روی سینه من. قانون شماره ۱ نقض ناپذیر من برای بازی این است که “هر چیزی را که باعث می شود من احمق به نظر بیایم را مطرح نکن”. و صدای “مرا به کمپ راش بفرست”… خوب، مسخره به نظر می رسد. من نمی توانم آن را مطرح کنم؟

سال گذشته می خواستم در مورد شاهین بنویسم. من طرحی درست کردم، نگران بودم که در ارائه آن احمقانه به نظر برسم، و در ارسال آن تردید داشتم. وقتی بالاخره این کار را کردم، ویراستار گفت که او به تازگی به شخص دیگری سفارش کرده است که درباره شاهین بنویسد. بعداً، نشریه دیگری که من در مورد راه اندازی فکر کردم، اما داستانی درباره شاهین نیز منتشر نکرد.


“این شد رعد و برق شماره ۳: من دیگر از شنیدن کلمه نه نمی ترسم.”


در اوایل این پروسه یک ماهه، با مایکل رابرت مور، مربی ام در زمانی که برای اولین بار به عنوان یک فرد انفرادی تبدیل شدم، تماس گرفتم تا از او راهنمایی بخواهم. او پیشنهاد کرد دفعه بعد که ایده ای شبیه به شاهین به ذهنم می رسد، از تردیدهایم در زمین مسابقه استفاده کنم. من نمی خواستم. یکی دیگر از «قوانین» من است: «به ویراستاران دلیلی برای نه گفتن ندهید، آن‌ها خودشان به اندازه کافی به نتیجه می‌رسند.»

اما همه اینها برای انجام کارها متفاوت بوده است. من برای ویرایشگر هدفم یک ایمیل غیرضروری مرزی فرستادم تا بتوانم (به طور اتفاقی) به من اشاره کنم که مشکلی عجیب داشتم. پاسخ او: «ها! من زمین های ناخوشایند را دوست دارم. آن را بیاورید.”

من تا آنجایی که خارج از منطقه راحتی خود را انجام دادم همانطور که من همیشه با آن زمین بوده ام. افتخار می‌کردم که دلایل متعددی را علیه ارسال آن بلعیده‌ام و دلیل مفرد را به نفع آن قبول کرده‌ام – ممکن است سردبیر بگوید بله. این شد رعد و برق شماره ۳: من دیگر از شنیدن کلمه نه نمی ترسم.

این به تنهایی می‌تواند کل این مصیبت را به موفقیت برساند.

چند روزی بدون پاسخ سپری شد. من فرض کردم که سردبیر از راش متنفر است (کنسرت‌ها ۹۹ درصد مردان هستند) و فکر می‌کردم این ایده آنقدر احمقانه است که او می‌خواهد وظایف دیگری را که به او بدهکارم لغو کند.

در نهایت او پاسخ می دهد. او نه تنها زمین را خریداری می کند، بلکه اشاره می کند که ممکن است دو برابر بیشتر از آنچه من امیدوار بودم ارزش داشته باشد. ما موافقت می‌کنیم که پس از حضور در راش کمپ، هزینه را مجدداً بررسی کنیم و قیمت “جایگزینی” را ۵۰۰ دلار بیشتر از آنچه انتظار داشتم تعیین کنیم.

توافقنامه در آخرین روز، دو ساعت قبل از ضرب الاجل انجام می شود. مجموع من را به ۲۲۶۰۰ دلار می رساند. حتی اگر شروع دویدن را از بین ببرم – دو داستان در روز ۱ که منجر به جستجو شد، به اضافه هزینه این داستان – من همچنان یک رکورد شخصی جدید ثبت کردم. دوستان قدیمی من فکر خواهند کرد که کاملاً خنده دار است که راش کمپ من را از لبه خارج کرد.

من تلاش برای بهترین ماه خود را با انتظارات کم آغاز کردم. فکر می کردم ماه خوبی داشته باشم و ترفندهای جدیدی یاد بگیرم. من انتظار نداشتم که کل جهان بینی ام از فروش منفجر شود. نمی دانستم چقدر به قوانینی پایبند هستم که اکنون در بهترین حالت ساختگی و در بدترین حالت معکوس به نظر می رسند. نمی‌دانستم نادیده گرفتن آن قوانین چقدر آزادکننده خواهد بود.

و نکته عجیب اینجاست: من هرگز هیچ یک از آنها را دوباره نمی‌شکنم.

چون آنها دیگر قوانین من نیستند.

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - تلاش برای بهترین ماه فروش من

این مقاله در ابتدا در شماره سپتامبر/اکتبر ۲۰۱۹ مجله SUCCESS و به روز شده است. عکس توسط mavo/Shutterstock  

Matt Crossman 150x150 - تلاش برای بهترین ماه فروش من

مت کراسمن نویسنده ای است که در سنت لوئیس زندگی می کند. او در مورد ورزش، سفر، ماجراجویی و پیشرفت حرفه ای می نویسد. به او ایمیل بزنید به ] protec

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
امکان ها مجله اینترنتی سرگرمی متافیزیک ساخت وبلاگ صداقت موتور جستجو توسعه فردی