کارآفرین سبک زندگی لوئیس هاوز در مورد قدرت
آسیب پذیری و اصالت
تمجیدهای پنج ستاره برای مدرسه عظمت لوئیس هاوز پادکست های متعددی هستند، اگرچه دو موضوع در میان تمجیدهای بازبینان برجسته است:
“من بسیار سپاسگزارم. محتوا من را از صدها سال تلاش برای کشف مسائل به تنهایی نجات میدهد، و، «از کنجکاوی لوئیس و اصالتی که او در هر مکالمه به ارمغان میآورد بسیار سپاسگزارم.»
تسهیل کننده کنجکاو بودن اطلاعات تغییر دهنده زندگی دقیقاً همان چیزی است که هاوز به دنبال آن بود. زمانی که او پادکست را در سال ۲۰۱۳ راه اندازی کرد، اگرچه مسیر رسیدن به آنجا دقیقاً مسیر یک کارآفرین معمولی و پر ستاره نبود. در عوض، برای الهام بخشیدن به هاوز برای شروع مسیر خود به سوی عظمت، یک مصدومیت پایان کار و یک رویای شکسته لازم بود.
رویای مورد بحث فوتبال حرفه ای بود. این رویای بسیاری از پسران جوان است، به ویژه آنهایی که مانند هاوز، توانایی خود را در زمین تشخیص دادند و به سرعت هویت خود را در بازی پیچیدند.
راندن بومی شهر کوچک اوهایو باعث شد که او در کالج به وضعیت دو رشتهای همهآمریکایی برسد و پس از آن یک فصل بهطور حرفهای در لیگ فوتبال آرنا بازی کرد. سپس هاوس از ناحیه مچ دست آسیب دید که در رویای او بسته شد و قفل شد. در دوران نقاهت و بدون هیچ چشماندازی، برای یک سال و نیم آینده روی مبل خواهرش تصادف کرد.
هاوس اکنون، تقریباً ۱۵ سال بعد، به یاد میآورد: «تمام تواناییهایم با ورزش مرتبط بود. “وقتی که از بین رفت، انگار هویت من از بین رفته بود.”
پوشیدن “نقاب مردانگی”
ارتباط هاوس با ورزش پس از یک بازی آزاردهنده دجبال کلاس چهارم ریشه دوانید: دو کاپیتان که توسط معلم انتخاب شده بودند، شروع به انتخاب دانش آموزان برای حضور در تیم خود کردند. هاوز با قد و توانایی ذاتی ورزشی در کنار خود منتظر نوبت خود بود. اما یکی یکی، همه دانشآموزان کلاس قبل از او فراخوانده میشدند و آخرین نفری که باید انتخاب میشد، باقی میماند.
هاوس در کتاب نقاب مردانگی خود وحشت و شرمساری را به یاد می آورد که در آخر مرده انتخاب شده است.
«در آن لحظه، تصمیم گرفتم که دیگر هرگز در ورزش آخرین انتخاب شوم. هاوز می نویسد: در پاسخ به نارضایتی آنها، من تصمیم گرفتم که آن پسرها را “اثبات کنم” اشتباه می کنند و به آنها نشان دهم که واقعا چقدر خوب بودم.
“من تحقیر آنها را با تسلط بر آنها برگرداندم، نه تنها در آن بازی بیاهمیت دجبال، بلکه در هر بازی که از آن نقطه به بعد بازی کردم، و از نظر فیزیکی اشتباهاتشان را به آنها یادآوری کردم. من زندگی ام را بعد از مدرسه وقف کردم تا تبدیل به بزرگترین، سریع ترین و قوی ترین ورزشکاری شوم که می توانستم تبدیل شوم… پیروزی و موفقیت در ورزش باعث شد برخلاف آنچه به عنوان یک بچه آسیب پذیر و انتخاب شده احساس می کردم، احساس کنم.”
کشف قدرت آسیب پذیری
بهعنوان یک ورزشکار موفق، اعتماد به نفس برای هاوز آسان شد – تا زمانی که مچ دست آسیب دید. پایان دوران فوتبالیاش نقاب را از او زدود و بنابراین توانایی کنار آمدن با شرایطش را داشت.
هوز توضیح میدهد: «وقتی هر روز فوتبال بازی میکنید، راهی برای بیرون کردن همه احساسات خود دارید. “اما شما این را از کسی می گیرید و آن شخص ابزاری برای برقراری ارتباط سالم با احساسات خود ندارد.”
هاوز متوجه شد که برای مهار طیف محدودی از احساساتی که در جوانی آموخته بود بیان کند، به فوتبال تکیه کرده است: رواقی یا خشم. آسیبپذیری یک گزینه نبود.
هاوز با اشاره به مفاهیم مردانگی که در آن گریه نشانه ضعف است و ابراز احساسات ناامید است، میگوید: «من فکر میکنم این دقیقاً همان روشی است که به بسیاری از پسران جوان، بهویژه در آمریکا آموزش داده شدهاند. در نقاب مردانگی، هاوز توضیح میدهد که برخی از مردانی که این دیدگاه سنتی و محدود از مردانگی را پذیرفتهاند، اغلب آسیبپذیری خود را از طریق غرور بیش از حد، با به رخ کشیدن ثروت و با استفاده از شوخ طبعی بهعنوان عصا در موقعیتهای ناخوشایند تحت الشعاع قرار میدهند. همه اساساً یک استتار یا نقاب برای خود واقعی خود هستند.
در تلاشی برای برداشتن “نقاب مردانگی” خود، هاوز با یک گروه حدود ۵۰ نفره در یک کارگاه هوش هیجانی شرکت کرد. در اینجا بود که او برای اولین بار در مورد آزار جنسی دوران کودکی خود صحبت کرد.
او به یاد می آورد: «فکر می کردم زندگی ام به پایان رسیده است. “من می گفتم، “مرد، این مردم در مورد این می دانند. حالا همه به من خواهند خندید.» و برعکس بود. پس از آن همه مردان این رویداد، یکی یکی پیش من آمدند و داستان خود را به اشتراک گذاشتند. احتمالاً یک سوم آنها نیز مورد آزار جنسی قرار گرفته اند و هرگز در مورد آن صحبت نکرده اند.”
ماموریتی برای کمک به دیگران برای پذیرش آسیب پذیری
اکنون، هاوز در مأموریتی است تا به مردان دیگر کمک کند ماسک های خود را بردارید. او آسیبپذیری را در کتابها، پادکستها و تعامل با دیگران تشویق میکند تا روایت را در مورد معنای مرد بودن تغییر دهد.
او رویکرد خود را به اسب تروا تشبیه می کند. او توضیح میدهد: «من سعی میکنم مردان را وارد حوزه خود کنم و به آنها نشان دهم که میتوانید یک برند شخصی بزرگ بسازید و در تجارت موفق باشید، ورزشکار و همه این چیزهای سنتی «مردانه» باشید. “اما، پس، در حالی که به من گوش می دهید، باید صحبت های من در مورد این چیزها را بشنوید.”
هاوز به تازگی کتابی را به پایان رساند – چهارمین کتابش – با عنوان ذهن عظمت. این ترکیبی از دو مأموریت او است: کمک به مردم برای رسیدن به عظمت و تشویق مردان برای پذیرش آسیبپذیری. همانطور که هاوز می گوید، کار به سمت یک طرز فکر بزرگ نمی تواند بدون روند درمان شروع شود.
“مردم در بزرگسالی واقعاً سه ترس اصلی دارند: ترس از شکست الف>، ترس از موفقیت و ترس از قضاوت. و نظرات دیگران در مرکز هر یک از این ترسها قرار دارد.» او توضیح میدهد. «وقتی یاد گرفتیم بگوییم «من کافی هستم، و میخواهم از اینجا پیشرفت کنم و جایی که هستم را بپذیرم…»، میتوانیم از بین بردن این ترسها شروع کنید یا با ترسها در انجام اقدام کار کنید.”
شاید یکی از بهترین الگوها، خود هاوز باشد، یک مدافع آشکار برای مزایای درمان و مکالمات معتبر.
او میگوید: انداختن ماسکها بسیار ترسناک است. «در ابتدا انجام آن بسیار سخت است. اما هنگامی که آن را به طور مداوم انجام دهید، احساس آزادی می کنید که همیشه خودتان باشید.»
یادگیری از داستان های موفقیت دیگران
هاوز میگوید که اکنون بدون ماسک زندگی میکند، هم از نظر کاستیها و هم مهارتهای تازهای که در بازاریابی و ارتباطات پیدا کرده است، که تا قبل از آسیب دیدگی مچ دستش از آن استفاده نکرده بود، راحت است. هاوز در حالی که در دوران نقاهت با خواهرش زندگی میکرد، شروع به جستجوی کریگلیست و لینکدین برای یافتن فرصتهای شغلی کرد و این سوال را مطرح کرد که چه ارزشی میتواند در سرمایهگذاری بعدی خود به دیگران ارائه دهد.
او توضیح میدهد: «من شروع به خواندن اطلاعات زیادی به صورت آنلاین کردم، تا جایی که میتوانم محتوایی را در مورد کارهایی که افراد موفق انجام میدهند تماشا کردم. در طول مسیر، او شروع به برقراری ارتباط با دیگران در لینکدین کرد، به ویژه صاحبان مشاغل، مدیران عامل و کارآفرینان با رزومه های چشمگیر.
در تلاش برای درک بهتر اینکه چگونه آنها به آنجا رسیدند – و شاید برخی از همان استراتژیها را اتخاذ کنند – چگونه به کل داستان نیاز داشت.
او برای چندین ماه ساعتها در روز را صرف ارتباط با افراد در LinkedIn کرد و به سرعت یاد گرفت بهترین راه برای تضمین پاسخ، درخواست مشاوره نیست، بلکه درخواست از مردم برای به اشتراک گذاشتن داستان های موفقیتشان است.
چیزی که او انتظارش را نداشت، جریانی پیوسته از تبادلات انسانی بسیار آسیبپذیر بود که سرشار از هوش تجاری بود. به ندرت استعدادهای شگفت انگیز یا دانش بازاریابی نقشی در این داستان های موفقیت ایفا می کردند. در عوض، این داستانها به تفصیل تغییر در طرز فکر، درسهای آموختهشده از مشکلات مدیریت پول و میل به حرکت فراتر از شکست.
یک شغل ساخته شده بر اساس قدرت آسیب پذیری
تحت تأثیر تداوم و رویکرد او، چندین نفر از مخاطبین هاوز شروع به پرسیدن نکاتی در مورد چگونگی استفاده از پروفایل های لینکدین خود کردند. هاوز یک وبینار ایجاد کرد که به سرعت به اولین دوره آنلاین او تبدیل شد. محبوبیت این دوره به رویدادهای شبکه ای برنامه ریزی کسب و کار و کمک به متخصصان و کارآفرینان جوان از طریق یک سری دوره های بازاریابی شکوفا شد. پس از پنج سال، هاوز به اندازه کافی پول به دست آورد تا به لس آنجلس نقل مکان کند.
اما حتی با وجود یک تجارت پر رونق، او همچنان احساس می کرد که محقق نشده است. هاوز با تأمل در موقعیت خود، از خود پرسید: “اگر می توانستم کاری انجام دهم، چه کاری می خواهم انجام دهم؟” او به روزهای قبل از گوش دادن به داستان های موفقیت مردم فکر کرد و متوجه شد که اینها فقط داستان های تجاری نیستند، بلکه ابزارهای زندگی هستند که می توانند به دیگران کمک کنید بر چالش ها غلبه کنند. پاسخ بلافاصله آشکار شد: “من فقط می خواهم با ذهن های بزرگ مصاحبه کنم.” “این زمانی بود که پادکست شروع شد – به نوعی از نیاز به کمک به افراد بیشتری.”
این سال ۲۰۱۳ بود. از نوامبر ۲۰۲۲، هاوز بیش از ۱۳۰۰ قسمت پادکست را پخش کرده است و میکروفن را با مهمانانی مانند استر پرل، دکتر دیوید پرلموتر، دواین وید، مل رابینز و جی شتی به اشتراک گذاشته است. هیچ موضوعی خارج از محدودیت نیست این نمایش که در سپتامبر ۲۰۲۲ توسط غول پخش SiriusXM برای توزیع انتخاب شد، همه چیز را از سلامت مغز و شکست تا ایجاد اعتماد به نفس و پیدا کردن موفقیت مالی. هاوز می گوید که این همه آن چیزی است که آرزو می کرد در مدرسه یاد می گرفت.
او اذعان میکند: «من در مدرسه دانشآموز بدی بودم. من تمام بچههای باهوش را تماشا میکردم و فقط سعی میکردم افراد را مشاهده کنم، زیرا هرگز از صحبت کردن یا پرسیدن سؤال در کلاس مطمئن نبودم.»
مشاهده ارزش در آسیب پذیری دیگران
این مهارت در تحلیل – و شاید ناسازگاری او با دیگران – است که هاوز را به چنین ناظری زیرک تبدیل کرده است.
برای مثال، تعامل هاوس در طول عکاسی را برای این داستان در نظر بگیرید. در حالی که هاوس در یک صندلی چرمی قهوهای رنگ در خانهای که در بالای تپههای محله گلسل پارک لسآنجلس قرار گرفته است، به نوبت با من و فیلمبردار گپ میزند و میپرسد اهل کجا هستیم و برای چه مدت بازدید میکنیم. من یک سلب مسئولیت ساده ارائه می کنم که اولین بار است که در کالیفرنیا هستم و چقدر (به طرز شرم آور) از دیدن تابلوی هالیوود در هنگام رانندگی به سمت فیلمبرداری هیجان زده شدم.
در ادامه مصاحبه ما، در حالی که نشان میدهد که چقدر میتوان بر اساس قدرت یک چشم تیزبین و پرس و جوهای واقعی در مورد کسی استنباط کرد، هاوس جزئیات زندگی من را به زبان میآورد.
“با دیدن تابلوی هالیوود… از این موضوع خوشحال شدید!” او می گوید. بنابراین چند چیز در مورد شما به من می گوید: یکی، دیدن مکان های جدید برای شما هیجان انگیز است. [با این حال،] احتمالاً مکانهای زیادی را سفر نکردهاید.»
بینگو.
او به تکان دادن جزئیات جزئی که در گذرا به او گفتم ادامه میدهد و هر یک از آنها را با خلاصهای از شخصیتها بهخوبی پوشش میدهد.
او در پایان میگوید: «بنابراین، لازم نیست تمام مهارتهای دنیا را داشته باشید تا به مردم ارزش بدهید. “شما می توانید مردم را ببینید، می توانید گوش دهید، می توانید قدردانی کنید، و این ممکن است ارزشمندتر از پول دادن به آنها باشد.”
نمونه موردی: هاوز هر مصاحبه پادکستی را با ذکر کمکها یا دستاوردهای مهمان خود به پایان میرساند. او شروع میکند: «میخواهم شما را به خاطر…» قدردانی کنم، و تأثیر مثبت آسیبپذیری آنها یا چگونگی پیشروی روش جدیدی از تفکر در حوزه خود را برجسته میکند.
آزادی آسیب پذیری و خود بودن
سارا لیوینگستون، رئیس ستاد هاوس، میگوید این تنها یکی از لباسهای قوی اوست.
او به من می گوید: «روابط ابرقدرت اوست. بعد از ظهر است، و ما در اتاق نشیمن غرق در آفتاب با مت سزاراتو، رئیس عملیات هاوز و دوست او از دوران کالج، نشسته ایم، در حالی که هاوز برای عکس آماده می شود. آنها به ترتیب به مدت ۱۰ و هشت سال در کارمندان Greatness Media بوده اند.
سزاراتو میافزاید: «او یک رهبر توانمند است و به او اعتماد دارد. این چیزی است که بسیاری از رهبران که می بینید انجام نمی دهند: آنها خرد را مدیریت می کنند زیرا نمی توانند این اعتماد را کنار بگذارند. [چگونه] اعتماد می کند.”
او و لیوینگستون در حالی که به خوشبینی و انرژی هاوز فکر میکنند لبخند میزنند، و سزاراتو توضیح میدهد که تا زمانی که یکدیگر را میشناختند، او همینطور بوده است.
سزاراتو میگوید: «من به معنای واقعی کلمه لحظهای که او وارد زندگی من شد را به یاد میآورم. او انرژی متفاوتی نسبت به بقیه داشت.» وقتی از سزاراتو خواسته شد تا آن انرژی را توصیف کند، سزاراتو متفکرانه مکث کرد و پاسخ داد: “من آن را شادی کودکانه می نامم.”
به راحتی می توان فهمید که هاوز چقدر با مهربانی زندگی را با این حس بی گناهی در آغوش می گیرد. اگر آن روز عصبی یا بی قرار بود، نمی توانید آن را ببینید.
وقتی به روی عرشه بیرون می رویم تا عکس هایی از هاوز با کت و شلوار قهوه ای رنگی خیره کننده بگیریم، او روی پله ها مکث می کند و در حالی که دستش را به سمت ملخ غول پیکر دراز کرده خم می شود، یک دعوت ملایم و نشانه احترام همزمان. و در بین کلیک های شاتر، قدم می زند، تاب می خورد و با ریتم موسیقی سالسا که به آرامی در پس زمینه پخش می شود، می چرخد.
او فضایی از سبکی و شگفتی را تراوش می کند – و بیش از هر چیز دیگری، آزادی.
این مقاله در ابتدا در مارس/آوریل ۲۰۲۳ ظاهر شد مجله SUCCESS. عکس های نیک اونکن.
لوپز یک نویسنده مستقل در همپتون، ویرجینیا است.