علم نشان میدهد که چگونه رهبران مؤثر از «اجتناب از» استفاده میکنند قانون جرکس برای ایجاد خلاقیت، مشارکت، و تیمهای باهوشتر – از جمله باهوش عاطفی
علم نشان میدهد که چگونه رهبران مؤثر از «اجتناب از» استفاده میکنند
قانون جرکس برای ایجاد خلاقیت، مشارکت، و
تیمهای باهوشتر – از جمله باهوش عاطفی
رئیس من لیستی از اعضای یک تیم پروژه. روی کاغذ، گنجاندن آنها منطقی بود: هر فرد با استعداد، خلاق بود، و با تجربه.
اما هر فرد — و منظورم با محبت است — همچنین عموماً یک جک. مخصوصا مایک اپراتور عالی، اما پسر — و منظور من هم محبت آمیز است، چون من و او با هم خوب بودیم — او یک تند بود.
روی کاغذ، این نیز منطقی بود. لایهبرداری در فردی مانند ریتا — همدل، شهودی، دارای ویژگیهای خارج از جدول هوش عاطفی — یک حرکت استاندارد برای تشکیل تیم است. رهبران باهوش سعی میکنند حداقل یک ستاره پلسازی، تقویت همکاری و مهارتهای بین فردی را در هر تیمی بگنجانند.
متأسفانه افزودن ریتا جواب نداد. آنها یکدیگر را نکشتند، اما پروژه به جایی نرسید.
گذشته از سنتهای مدیریتی قدیمی، شکست نباید غافلگیرکننده باشد، زیرا معلوم میشود که هوش جمعی یک تیم و اثربخشی به باهوش ترین عضو از نظر احساسی (مانند ریتا) بستگی ندارد. هوش جمعی یک تیم حتی به میانگین هوش هیجانی آن وابسته نیست.
خیر: تحقیقات نشان می دهد که هوش جمعی تیم به کمترین عضو باهوش عاطفی آن بستگی دارد.
یا به عنوان استاد دانشگاه تمپل راوی کودزیا میگوید، “هوش جمعی ما توسط افراد تند و سریع محدود شده است!”
به عنوان محققان می نویسند:
هوش جمعی یک گروه منعکس کننده ظرفیت آن برای عملکرد خوب در طیف های مختلف شناختی است. می پرسد و از هوش فردی اعضای خود فراتر می رود. نتایج تجربی ما نشان میدهد که گروههای باهوش جمعی گروههایی هستند که در آنها کمترین عضو گروه از نظر اجتماعی دارای امتیاز نسبتاً بالایی در حساسیت اجتماعی است.
به طور متفاوت، اعضای گروه [حساس اجتماعی] نمی توانند کمبود حساسیت اجتماعی سایر اعضای گروه را جبران کنند.
در مورد ما، مایک لنگری بود که گروه — خیلی کمتر ریتا — نمی توانست آن را مطرح کند. حضور مایک در تیم به این معنی بود که گروه اساساً در سطح مایک عمل می کرد.
چرا؟ همانطور که محققان می نویسند:
وقتی یکی از اعضای گروه نتواند با بقیه گروه هماهنگ شود، ممکن است باعث از دست رفتن هماهنگی و در نهایت شود. مانع پیشرفت کار شود. این نیز مطابق با مطالعه است که حداقل امتیاز را نشان می دهد. ویژگیهای شخصیتی بهویژه برای کارهایی با الگوهای جریان کار فشرده، که در آن کار آزادانه و مکرر در بین همه اعضای تیم آشکار میشود، مرتبط است.
چنین الگوهای گردش کار نیاز به هماهنگی شدید دارند، و در حالی که یک عضو بسیار حساس نمی تواند بقیه اعضای گروه را جبران کند، یک عضو بسیار بی احساس می تواند جریان هماهنگی را مختل کند و سطح هوش جمعی گروه را کاهش دهد.
بله: تند تندها حکمرانی می کنند، و نه به روش خوبی.
پس وقتی تیم را کنار هم میگذاریم چه باید میکردیم؟
برای یک چیز ، مایک را از تیم کنار گذاشت. طوفان فکری، حل مسئله، ایده پردازی… بی حساسیتی بین فردی مایک باعث شد که او برای آن دسته از تیم ها مناسب باشد. (اما این بدان معنا نیست که او نمیتواند در هیچ تیمی باشد. مایک در تیمهای وظیفهمحور فوقالعاده بود – نگرش بیمعنی او باعث میشد که مردم تمرکز بیشتری داشته باشند و سختتر کار کنند. )
ما همچنین نباید ریتا را که فقط به این امید اضافه شده بود که هوش هیجانیاش بر تمام مشکلات تیم غلبه کند اضافه میکردیم. کاستی های پویایی بین فردی از آنجایی که “یک عضو بسیار حساس نمی تواند بقیه اعضای گروه را جبران کند”، حتی کمتر حساس ترین عضو گروه، ما استعدادهای او را هدر دادیم.
در عوض، باید دشواری و اهمیت پروژه را با هوش هیجانی اعضای تیم تطبیق می دادیم.
بگویید که پروژه سختی دارید، پروژه ای که مستلزم دادن و گرفتن، همکاری، تشویق و مشارکت در میان اعضای تیم است. گرد هم آوردن یک تیم از افراد باهوش مهم است، اما گرد هم آوردن یک تیم از افراد باهوش اجتماعی اهمیت بیشتری دارد.
به خصوص که فقط یک نفر پیوند ضعیف می تواند اثربخشی کل تیم را از بین ببرد. همانطور که محققان می نویسند، “تعاملات هماهنگ بین فردی در گروه ها، احتمالا برای هوش جمعی مساعد است، لازم است که حتی کمترین عضوی که از نظر اجتماعی حساس است امتیاز نسبتاً بالایی در حساسیت اجتماعی کسب کند.”
دفعه بعد که قرار دادید در کنار یک تیم، فرض نکنید که اضافه کردن یک فرد بسیار باهوش عاطفی باعث خنثی کردن مزیتهای بین فردی دیگر اعضای تیم میشود.
به اعضای گروه که از نظر اجتماعی کمتر حساس هستند، نگاهی بیندازید و مطمئن شوید که آنها مهارت های بین فردی لازم برای تیم را دارند. موفق شدن اگر این کار را نمی کنند؟
چون، حداقل در این مورد، علم می گوید که یک سیب بد واقعاً کل دسته را خراب می کند. .