Hearth: A Writer مفهوم خانه را در طول او بررسی می کند
اوایل کار به عنوان یک نویسنده در دهلی، بمبئی و ایالات متحده
خانه جایی است که قلب در آن قرار دارد.
در چند ماهگی، توسط شخصی که بیش از همه دوستش داشتم، تحسینش کردم و تحت تأثیر او قرار گرفتم، در امان ماندم – پدربزرگ پدریام، نویسندهای با علاقه. باز هم از دریچه دید مادرم دیده می شود. او که دوراندیش بود، از من می خواست که به آرامی دنیای اطرافم را جذب کنم.
قلب من حریص است. نه اینکه به طور همزمان چند خانه را بخواهد، بلکه دوست دارد همه جا باشد. بنابراین با استقرا منطقی، “خانه همه جا است.” من فوراً مهاتما گاندی، جان لنون و نائومی کلاین را احضار کردم وقتی که متصدی در طول دورهی مشارکتم پرسید: خانه برای شما معنی دارد؟”
این سوال که هزاران مایل دورتر از محل تولدم پرسیده شد، مانند یک سنگریزه در رودخانه ذهنم فرو رفت. امواج فکری بسیار دور و دراز گسترش یافت و از لنگر سه کلمه ای اولیه من فراتر رفت.
* * *
«Roti, Kapda aur Makaan» (غذا، پوشاک و سرپناه) فریاد سیاسی سوسیالیسم مستقل هند در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بود (از جمله یک فیلم هندی با همین عنوان). سیاستمداران آن دوره می خواستند مایحتاج اولیه را برای هر شهروند کشور تضمین کنند. پدربزرگ من، نویسنده علوم عامه پسند، که یک ملت ساز به حساب می آمد، دوران سختی را در دوران رشد خود دیده بود. او به خوبی با بقا و اهمیت اصول اولیه آشنا بود.
پیچ و خم سرنوشت پس از بازنشستگی، پساندازهای او را که به سختی به دست آورده بود، به خطر انداخت و او را به تجمع برای به دست آوردن زمینی برای یک منطقه مسکونی جدید در دهلی سوق داد. با توجه به سیاست های غالب مافیایی زمین، افراد مزدور از اردوگاه مخالف پدربزرگ گیج شده ام را شکار کردند و کتک زدند. اما پشتکار او به عنوان رئیس کمیته مدیریت جدید پیروز شد. با کمک یکی از دوستان معمار، پدرم و او یک خانه ساده با یک باغ کوچک و حیاط خلوت، تراس، راهرو و یک گاراژ ساختند. اما دستکاری بدبینانه سیستم توسط عده معدودی برگزیده آرمان گرایی او را خدشه دار کرد. او با کناره گیری از این پست، به تنهایی زندگی فکری خود در خانه ای که ساخته بود ادامه داد.
زمانی که پدر و مادرم در سال ۱۹۷۹ ازدواج کردند، خانه سه ساله بود و مانند یک کودک نوپا، یک آشفتگی بزرگ بود. مادرم میگوید علیرغم انتخاب شغل اداری یا ادامه تحصیل و استخدام کمک بیشتر برای کارهای خانه، تصمیم به تمیز کردن کفها و مراقبت از گلها کرده است. به یاد دارم که معمولاً هنگام شام یک غذای مغذی گرم وجود داشت، زمانی که هر چهار نفر با هم می نشستیم (مادر پشت سر خود بی حوصله و ضعیف من می دوید تا سبزیجات بخورم)، یا زمانی که خانواده از مهمان پذیرایی می کردند، اسپری های فانتزی (دغدغه به طرز جادویی ناپدید شد). /p>
اما این هنوز خانه ای بود که پدربزرگم ساخت. من اتفاقاً در این خانواده به دنیا آمدم و از داشتن یک سرپناه راحت بر سرم سپاسگزار بودم. چیزی که در دوران نوجوانی میدانستم که اکثریت در کشورم حتی پس از ۵۰ سال استقلال نمیتوانند از عهده آن برآیند. برای مدت طولانی، من امتیاز تولد را به عنوان یک واقعیت نابسامان و ناراحت کننده داشتم.
یک روز خواندم که هم احساس گناه و هم لذت همان مرکز پاداش مغز را فعال می کند. (آه، مذهب، تریاک و تودهها اکنون کلیک کردند!) تصمیم گرفتم چون نمیتوانم تاریخ را تغییر دهم، میتوانم تلاش کنم آینده را بهتر کنید. بنابراین من از زیر سوال بردن یا دنبال کردن تولد خود دست کشیدم و آن را همان طور که بود پذیرفتم. و شاید مهمتر از همه، چه کاری می توانم با آن انجام دهم؟
خانه جایی است که قلب در آن قرار دارد. ایمن.
* * *
در ۲۲ سالگی، با یک بلیط در لیست انتظار از خانه خارج شدم، سفر یک شبه به بمبئی را انجام دادم، و خود را در توالت قطار حبس کردم زیرا بلیط من تأیید نشد. شهر رویاها نامش را گذاشتند. نیویورک هند عشق زندگیم با من بود. من برای یک برنامه ارتباطات جمعی تلاش میکنم و این فاصله کوتاه رابطه ما را عمیقتر میکند. به یکی از دو کالج برتر آنجا رسیدم و به خوابگاه آن در طبقه چهارم نقل مکان کردم.