آیا می توانید در یک ماه کتاب بنویسید؟
در سال ۲۰۰۵ من مطمئن بودم. من به تازگی در نمایش امروز ظاهر شده بودم تا اولین کتاب غیرداستانی خود را تبلیغ کنم، روایتی از اینکه چگونه زندگی من با قربانی کردن تجملات کوچک متحول شد. فقط شش ماه قبل، تغییر شغلی بزرگی ایجاد کرده بودم< /a>، سمت خود را به عنوان مدیر بازاریابی در یک شرکت انتشاراتی ترک می کنم تا کسب و کار خود را شروع کنم و حرفه نویسندگی را شروع کنم.
چرا نوشتن کتاب را به تعویق انداختم
نوشتن رمان همیشه آرزوی من بوده است. . اگرچه به عنوان نویسنده موفقیت مالی داشتم، اما مطمئن نبودم که مهارت هایم بتواند از داستان غیرداستانی به داستانی ترجمه شود. مانند بسیاری از نویسندگان شاغل، یک ضرب الاجل با دستمزد یک تفنگ شروع داخلی ایجاد می کند که به کلمات اجازه می دهد آزادانه و با میل به صفحه جاری شوند. وعده مخاطره آمیز یک دستمزد فرضی آینده از یک رمان برای انگیزه دادن به من کافی نبود. حتی فکر کردن به کلمه رمان چهره های ترسناکی را به ذهن متبادر می کند – ریچارد فورد، مارگارت اتوود، جومپا لاهیری و جان ایروینگ. من از این تصور که کتاب من در هر جایی نزدیک آثار قهرمانانم باشد در قفسه کتاب قرار می گیرد متحجر شده ام.
غرق شدن در شک و تردید به خود< /a> همیشه روند نوشتن من را از مسیر خارج می کرد. من زمان بیشتری را صرف مدیریت احساسم در مورد نوشتن میکردم تا اینکه واقعاً چیزی بنویسم. این مرا به یاد افرادی انداخت که به جای اینکه انبوه ها را صاف کنند وسواس زیادی به این موضوع دارند که چقدر بد است.
ناامنیهای من در دانش عمیق من از چاپ و نشر کتاب بود، جایی که به مدت ۱۶ سال برای تبلیغ نویسندگان کار کردم. افراد صنعت واقعاً در عشق خود به کلام مکتوب فداکار هستند و با این عشق توقع بالایی از کیفیت به همراه دارد. از آنجایی که ما کتاب می خوانیم، درباره کتاب ها صحبت می کنیم، در مورد کتاب ها رویا می بینیم و گاهی کتاب هایی را دوست داریم که انگار اعضای خانواده هستند، بیشتر ما تمایل پنهانی به نوشتن آنها را در خود پرورش می دهیم. راستش را بخواهید، بسیاری از ناشران کتاب باید بنویسند. بیشتر آنها چشم انتقادی و آموزش تشخیص نوشته خوب را دارند. حداقل این چیزی است که من فقط در مورد هر ناشر کتابی که می شناسم می گویم.
اما من خودم نتوانستم این توصیه را قبول کنم.
چالش NaNoWriMo: در ۳۰ روز کتاب بنویسید
یکی از اولین ملاحظات در نوشتن این کتاب این است که بفهمید چه کسی داستان را تعریف می کند. آیا این یک ناظر دانا در داخل داستان است، مانند نیک کاراوی در گتسبی بزرگ؟ یا مانند دفتر خاطرات بریجیت جونز، یک خاطرات روزانه شوخ و خودخوار است. ؟
به یکی از دوستان نویسنده ایمیل می زنم که بدون شک به من می گوید: «به روایت اول شخص ننویس. شما نمی توانید داستان را به این شکل موثر بیان کنید، پس سوم شخص بنویس! سکونت در قدرت دانای سوم شخص غیرممکن است زیرا من در دو روز آینده فقط دو جمله ناراحت کننده را بیان می کنم. به نظر نمیرسد که نمیتوانم از اصلاح خودم دست بردارم، زیرا معتقدم که هر کلمه قبل از اینکه آن را به صفحه اختصاص دهم باید کامل باشد.
پس از چندین تلاش تک جمله ای دیگر، شکست را پذیرفتم. من به تنهایی نمی توانم این کار را انجام دهم. به دنبال راه حلی ناامید، وب سایت ماه ملی رمان نویسی (NaNoWriMo) را پیدا کردم، که توصیه می کند کتاب توطئه ندارید؟ مشکلی نیست! توسط کریس باتی.
من یک مدافع بزرگ برای چالش های ۳۰ روزه هستم. در آن زمان، من به تازگی از آزمایش دست کشیدن ماه به ماه، به صورت سریال، در طول یک سال خارج شده بودم – اولین کتاب من شد: آن را رها کنید! سالی که یاد گرفتم بهتر زندگی کنم با کمتر. مدتها پیش متوجه شده بودم که اگر بتوانید کاری را برای یک ماه انجام دهید، می توانید آن را تا آخر عمر انجام دهید. .
برای نوشتن یک کتاب در ۳۰ روز، تعیین میکنم که باید هر روز به طور متوسط ۱۶۶۷ کلمه بنویسم، از جمله آخر هفتهها.
خود را برای موفقیت آماده می کنم
اولین توصیههای باتی به من شجاعت فوری میدهد. ابتدا برای انجام این تعهد یک ماهه با خود قرارداد ببندید. این اقدام کوچک پروژه را واقعی می کند. دوم، ویرایشگر درونیتان را خاموش کنید، آن بخش زشت و درخشان روحتان را که به شما میگوید نوشتهتان چقدر بد است و اساساً قبل از اینکه بتوانید نقطه پایان جمله را بزنید، روی دکمه حذف قرار دارد. باتی تا آنجا پیش میرود که توصیه میکند نمایشی از «دکمه «ویرایشگر درونی من را بگیرید» و هر بار که میخواهید تمام کارهایی را که بهتازگی چکش کردهاید، به عقب برگردانید، آن را به صورت فیزیکی فشار دهید. در مورد من، ویراستار درونی من شرکت دارد: آثار نمادین در قفسه که به نظر می رسد مرا مسخره می کنند. آنها به من یادآوری می کنند که هر چقدر هم که تلاش می کنم مانند آنها نخواهم بود.
شرکت انتشارات داخلی من همچنین به من یادآوری میکند که نه تنها نمیتوانم یک «کتاب واقعی» بنویسم، بلکه نه طرحی دارم، نه قلابی، نه داستان قابل فروش که به من اجازه دهد در نهایت کتاب را بفروشم، حتی اگر با معجزه ای من می توانم ماه را سخت کنم. یکی از صداها در واقع بسیار بی ادب است و می پرسد، فکر می کنید چه کسی می خواهید رمان بزرگ آمریکایی را بنویسید؟
انگشتم را روی دکمه ویرایشگر داخلی که کشیدهام گذاشتم.
نوشتن کتاب در ۳۰ روز: هفته ۱
نوشتن یک کتاب در ۳۰ روز بدون برنامه مانند پختن یک کیک بدون دستور است. فقط کافی است یک بار نمک را با شکر اشتباه بگیرید تا بدانید که کیک هویج خوب اتفاق نمی افتد. من می دانم که هیچ راهی وجود ندارد که بتوان این کلمه را با بال زدن آن به حساب آورد. خوشبختانه، کتاب Baty به من دستور العملی را ارائه می دهد که باید آن را دنبال کنم – که برای اولین بار در بازی رمان ضروری است. از آنجا که من هدف گرا هستم، نوشتن روزانه خود را با طول یک مجله، کم و بیش اندازه این مقاله، برابر می دانم. این می تواند ۳۰ مقاله در یک ماه باشد. برای اینکه معنی آن را به شما بفهمانم، من معمولاً بین یک تا دو هفته زمان میبرم تا یک ویژگی کامل را با ویرایش، بازنویسی و بررسی واقعیت بنویسم. این پنج برابر مقداری است که من به آن عادت کرده ام.
در هفته ۱، من ناامنی هایم را رها کردم و سعی کنید کنترل را در دست بگیرید. من به سرعت متوجه شدم شخص سوم کار نمی کند. تصور اینکه خودم با یک دوست خوب صحبت می کنم، صدای شخصیت اصلی داستان، جسی دی سالوو را به من می دهد. وقتی خودم را به یک روایت اول شخص واگذار می کنم، نوشتن آسان تر می شود.
به طور کلی در مورد پروژه احساس بهتری دارم، اما هنوز احساس اضطراب می کنم. پادزهر من برای اضطراب زندگی همیشه یوگا بوده است. هر روز بعد از نوشتن، با شرکت در کلاس، شیاطین ادبی را در سرم خاموش می کنم. مربی میگوید: «به قول رام داس، «اکنون اینجاست». تعجب میکنم، آیا این نشانهای از کیهان است که به من میگوید اکنون، اینجا، اینجا بنویسم؟
تبدیل آن به یک مراسم روزانه
استفاده از این فلسفه و تنفس عمیق فراوان به من کمک می کند تا تنش را رها کنم و در طول هفته اول به اهداف روزانه خود برسم. گاهی اوقات، بدون اینکه بدانم چه می گویم یا به کجا می رود، تایپ می کنم. مثل یک خرید دیوانه وار به نظر می رسد که در آن شما ۲۷ کالا را به T.J می برید. اتاق رختکن Maxx، به امید اینکه در پایان یک شلوار جین مناسب برای خرید پیدا کنید. با توجه به کارت اعتباریام، همیشه یک شلوار جین مناسب برای خرید پیدا میکنم، بنابراین اطمینان دارم که ویرایش من میتواند از هر آشوبی که ایجاد میکنم، نبوغی خالص بسازد. هنگامی که دنبال کمال را رها می کنم و قبول می کنم که لازم نیست زیبا باشد، به خصوص اولین باری که آن را تایپ می کنم، تعداد کلمات آسان تر می شود.
در پایان هفته ۱، من متوجه شدم که آیینی شروع می شود. برای من، نوشتن باید تشریفاتی باشد، مانند مسواک زدن، ورزش< /a> یا راه رفتن سگ. ثبات کار می کند، و به زودی بیشتر از نوشتن می ترسم که بنویسم. ناگهان هیچ چیز بدتر از این نیست که یک روز از ۱۶۶۷ کلمه را نادیده بگیریم و روز بعد با دو برابر آن روبرو شویم.
از آنجایی که تا زمانی که روی این کار کار می کنم در فیس بوک نیستم، همچنین وسوسه نمی شوم که به جای اینکه واقعاً آن را انجام دهم، درباره کاری که انجام می دهم با مردم صحبت کنم. در واقع، من تمایلی ندارم به کسی بگویم که اصلاً این پروژه را پذیرفته ام. احساس میکنم اگر به آن اشاره کنم، اگر این پروژه محقق نشود، باید برای پیشرفت و شکست خود حساب کنم.
نوشتن کتاب در یک ماه: هفته ۲
زندگی من با شروع هفته ۲ توسط کتاب تلف می شود. در قطاری که به سمت محل کار میروم، تکههایی از مکالمه را برمیدارم و بلافاصله آنها را روی یک دفترچه یادداشت مینویسم. من نسبت به محیط اطرافم بیش از حد آگاه می شوم و سعی می کنم هر حرف یا دیالوگ شیرینی را که می شنوم جمع کنم. اینها نقاط پرش عالی را برای جاری شدن کلمات بیشتر فراهم می کنند. برخی برای کل قسمت ها به من ایده می دهند. هر چه بیشتر استراق سمع می کنم، بیشتر به ذهنم می رسد که رمان نویسی مخفیانه کاری تنهایی است.
من هفته را با سطحی از اعتماد به نفس درگیر می کنم. از این گذشته، من به تازگی نزدیک به یک چهارم کل پروژه را در یک هفته تکمیل کرده بودم. من به طور متوسط دو یا سه ساعت در روز می نویسم، که زمان زیادی برای ادامه کار و وظایف زندگی ام باقی می گذارد. روال من ثابت است: هر روز صبح بنویسم، سپس به کلاس یوگا بروم تا بتوانم برخی از حکمت های باستانی را پیدا کنم تا در مبارزه روزانه خود به کار ببرم. وقتی افکار آنها را در مورد رنج می شنوم، متقاعد می شوم که بودایی ها باید رمان نویس باشند.
به زودی با مشکل جدیدی مواجه شدم. مدیر بازاریابی درونی من شروع به تعجب می کند که چگونه می خواهم این رمان را منتشر کنم که من تازه شروع کرده ام و اصلاً ویرایش نکرده ام – و تقریباً به هیچ کس در مورد آن نگفته ام.
نوشتن کتاب در ۳۰ روز: هفته ۳
فرآیند غیرداستانی بسیار ساده است: شما اساساً می گویید: “سلام ناشر، من این ایده عالی برای کتاب دارم! در اینجا به نظر می رسد. در اینجا نحوه بازاریابی آن است. و این در مورد چیست.” سپس ناشر می گوید: «به نظر عالی است! اینم مقداری پول حالا برو بنویس.”
در دنیای پایین داستان، شما آن تجملات را ندارید. شما محصول نهایی را ارسال می کنید، انجام می شود، آن را می گیرید یا می گذارید. و “ترک کن” زیادی دریافت می کنی. این مفهوم به قدری بر من سنگینی می کند که در هفته سوم به یک سکون اساسی برخوردم. با گذشت روزها، نوشتن سختتر میشود، زیرا نمیتوانم از نگرانی در مورد اینکه بعد از اتمام کار چه اتفاقی میافتد دست بردارم. آیا کسی آن را دوست دارد؟ آیا این فقط اتلاف وقت است که بهتر میتوانم از راههای دیگر پول درآورم؟
بتی در فصل خود درباره رسیدن به نیمه راه به این سؤالات پاسخ می دهد. او به من دستور می دهد که به این فکر کنم که چگونه این داستان را به پایان برسانم و شخصیت ها را تا حدودی بسته کنم. فکر کردن به آن نقطه پایانی، و اینکه چقدر نزدیک هستم، به من این اراده را می دهد که ادامه دهم. من میخواهم مسائل آشفتهای را که قبلاً برای شخصیتهایم در نیمه اول کتاب ایجاد کرده بودم حل کنم و این باعث میشود تا هفته سوم را طی کنم. من فقط بالاتر از هدف هفتگی هستم، با ۳۸۰۰۰ کلمه.
عبور از خط پایان
من در مورد چشم انداز تکمیل هفته آخر هیجان زده هستم. من یک نمودار کوچک برای ردیابی هفت روز باقی مانده درست می کنم، مانند زندانی که آخرین لحظات قبل از آزادی را چک می کند. تا پایان ماه، تعداد کلمات من ۵۰۰۱۰ است. و اگرچه من باید خوشحال باشم، اما همه کسانی که در چهار هفته گذشته آنها را ساکت کرده بودم، بازگشته اند. و آنها عصبانی هستند. آنها میخواهند بدانند که بعداً چه میشود. داشتن پوست ضخیم بخشی از نویسنده بودن است، اما در این مرحله من فلج هستم، می ترسم کسی کتاب را بخواند. من دستنوشته خواندهنشده را چاپ میکنم و به سرعت آن را در کابینت بایگانی میگذارم و سعی میکنم به آن فکر نکنم.
همه مطالباتی که برای یک ماه به تعویق انداخته بودم دوباره سرازیر شدند. من به راحتی تکالیفی را انجام میدهم که باعث حملات پانیک نمیشوند، و در چند سال آینده دو کتاب غیرداستانی دیگر مینویسم، به افراد بیشتری کمک میکنم زندگیشان را مرتب کنند و سخنگوی برند شوم. در یک لحظه، دستنوشته و تمام داراییهایم را بستهبندی میکنم و به خانه جدیدی در حومه شهر نقل مکان میکنم و ماجراجویی یک ماهه خود را در همان کشوی همان کابینت پرونده در خانهای دیگر قرار میدهم. در اعماق روحم می دانم که رمان باید از کشو بیرون بیاید و به دنیا بیاید. اما من دوباره به تشویق نیاز دارم.
بازبینی کتابی که در ۳۰ روز نوشتم
چند ماه پس از انتقال، با مشتری کار میکنم که مرا استخدام کرد تا همه داستانهای کوتاه، طرحهای مقاله و نامههای رد او را فهرست کنم. (ظاهراً ویراستاران واقعی او تقریباً به اندازه ویراستاران درونی من پست بودند.) وقتی درباره این مشتری به شوهرم می گویم، ذهن او به همان جایی می رود که من. او به سادگی می گوید: “نمی خواهی به زندگی خود نگاه کنی و از گذاشتن آن کتاب در کشو پشیمان شوی.”
من یک برنامه جدید میسازم: ویراستاری به نام کن سالیکوف را استخدام میکنم که بسیاری از کلاههای حرفهای او شامل نویسنده، فیلمنامهنویس و ویراستار دستنوشته است. در طول یک تابستان، او به من کمک می کند تا صفحات آشفته ام را ویرایش کنم و از ناامنی هایی که هنوز دارم با من صحبت می کند. بهترین پاسخ او به انتقاد ویراستار درونی من: “خب، اگر ریچارد فورد یک کتاب جوجه ای می نوشت، شاید همین باشد.”
من آن را ستایش می کنم.
چند سال پس از نوشتن کتاب در ۳۰ روز، قراردادی را با Post Hill Press امضا کردم تا اولین رمانم را منتشر کنم: بهترین دوست برای استخدام. این کتاب در بخش های داستانی و طنز زنانه فروشگاه ها، فقط چند فوت دورتر از قهرمانان ادبی من، قفسه شده است.
و گاهی اوقات—اگر به خودم اجازه بدهم واقعاً خوشحال باشم—دکمه استعاری را فشار میدهم تا آرام باشم منتقدان در ذهن من هستند، و من معتقدم که جایگاهی در آن قفسه به دست آورده ام.
این مقاله در ابتدا در سپتامبر ۲۰۱۷ ظاهر شد مجله SUCCESS مجله< و به روز شده است. عکس توسط Kostiantyn Voitenko/Shutterstock
مری کارلوماگنو مالک Order است که در کنترل شلوغی، راه حل های آپارتمان شهری، فضاهای اداری و اعتیاد به خرید تخصص دارد. فلسفه مری ساده است: اجازه ندهید به هم ریختگی زندگی شما را کنترل کند. رویکرد آسان، حس سبک و مهارت های ارتباطی قوی او فضایی را ایجاد می کند که سازماندهی را سرگرم کننده می کند. او نویسنده سه کتاب است، آن را رها کنید! سال یادگیری من برای بهتر زیستن با کمتر، رازهای سادگی و More. مری در نمایش اپرا وینفری، نمایش امروز، اخبار سی بی اس، در Redbook، واقعی ساده و روز زن. با او در رادیو عمومی ملی، نمایش جوآن هامبورگ و مارتا استوارت زنده مصاحبه شده است.
کسب و کار